ما را ز نام بردن تو منع کرده اند گویی که کوه را ز یاد برف دشت را ز اسم آب سنگ را ز ذکر رود ما را ز نام بردن تو منع کرده اند نام تو را به هر طریق، به نور و عشق و آینه تشبیه می کنیم با چشم تو، مهر را...
بر من مباد بی تو … بر من مباد بی تو آسمان هنگام که سر به زیرت کردند سقف اتاق سه در چهار با نگاه تو آسمانی را به سخره گرفت و برگهای ریخته در حیاط کوچک با دو درخت پیر -یادگار ماندگان و رفتگان- قدمگاه تو شد بر من مباد بی تو آسمان هنگام...
شمسی چون تو را مولانایی این چنین می باید: فرهیخته و ایستاده درختی راستین سر برآورده از انبوه جنگل روزمرگی چنان مولانایی نو نگاه کز لبش جز یار و دلش جز یاد نریزد مولوی گزین مشتاق چین! کمندت خطا نمی رود آن هنگام که دست دراز می کنی و مولانا می بری… محتاج خوانی ات...
گفتند: باران را بخاطر بسپار خورشید مردنی است! نمی دانند تمام حرمت این منظومه تویی! زمین که چیزی نیست باران که هیچ!… هیچ ماهی به گرد تو نمی رسد شمس من! ۱۵ آبان ماه ۹۲...
شبرنگ نه آفتابگردان است و نه ماه آرام و بی صدا گوشه ای می نشیند و عشق آسمانی تو را می نگرد با حیاست شبرنگ، آنگونه که تمام روز بی رنگ نیوشای تو می گردد و شب هنگام آرام برای شب خسته گان زمزمه ات می کند شبرنگ، همه جا جاری است گاه در مردمک...